دنیای واقعی مانند دنیای مجازی نیست که
وقتی برایشان لایک میزنی برایت لایک بزنند،
به قولی توی دنیای واقعی لایک،لایک نمیآورد،
پس خوب حواست را جمع کن که
گوشهی قلبت برای چه کسی تیک ِ لایک را میزنی!!!
سه روز اول رجب رو روزه بگیریم
"رجب"، ماه خداست؛ ماه پر برکتی است که اعمال بسیاری برای آن ذکر شده است. باید خود را در دریای زلالش بشوییم تا پاک شویم. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، موجب خشنودی خدا می شود و غضب الهی از او دور می گردد و دری از درهای جهنم بر روی او بسته می شود.
زندگی مجردی، ناهار مجردی، بفرمایید ناهار، دست پخت خودمه. امروز خانومم رفته خونه مادرش، مجبور شدم ناهار درست کنم ولی حال خورشت درست کردن نداشتم، تخم مرغم که صبحانه خوردم، گفتم با ماست بخورمش، بفرمایید درخدمت باشیم!
امروز رفتم سینما تا «چ» را تماشا کنم. فیلم خیلی زیبایی بود که توانست بخشی از تاریخ توطئه تجزیه ایران زمین را به تصویر بکشد. ماجرای حضور شهید چمران در شکست حصر پاوه توسط ضدانقلاب، جلوه های ویژه بسیار خوبی داشت. به ویژه صحنه سقوط بالگرد حامل جانبازان که دلخراشی آن خاطره را کاملاً منتقل کرده است. صحنههای رزم آن نیز بسیار جذاب بود و مخاطبان بدون احساس نسبت به تاریخ ایران را هم جذب خود میکند. به عبارتی فیلمی است با توانایی صدور بخش بسیار کوچکی از گفتمان خمینی کبیر، ولی این فیلم با تمام خوبیهایش چند ایراد کوچولو هم دارد که عرض می کنم:
1- در داستان پردازی، در حق ارتش، شهید بزرگوار فلاحی و هوانیروز ظلم شد.
2- زمانی که شهید چمران کوچه پس کوچه های پاوه را نظاره می کند، بیننده در و پنجرههای آلومینیومی را می بیند!؟ ولی در فضای سال 1358 پاوه در و پنجره ها چوبی و حداکثر آهنی بودند.
3- درجه شهید فلاحی اشکال داشت. در ارتش نوک ستارهها روی دوش بسمت سر است ولی در درجه این شهید بزرگوار فقط یکی از آنها درست نصب شده است.
4- داخل شهر تیر برقهای سیمانی دیده میشد! سال 58 اغلب تیربرقهای تهران هم چوبی بود چه برسد به پاوه.
5- احترام نظامی شهید فلاحی و نظامی دیگر در دو جای جدا گانه است که هر دو غلط است، در یکی شاهد فقدان علائم نظامی و لباس نظامی باادای احترام نظامی هستیم! و در دیگری احترام فرمانده نیرو زمینی به شهید چمران است که در این احترام هم شکل دست صحیح نیست.
6- بینی پرستار پاوه ای در سال 1358 عمل زیبایی شده!!!؟
و بقیشو بگذریم، کوچک و بزرگند ولی اگر نبودند خیلی بهتر بود.
دستتون درد نکنه، ناهار، تو ماشین پارک شده کنار جاده، رو زانو، پشت فرمون، خدا قوت، عجب دست پختی، عجب سلیقهای، ممنون. یکی گفت: بر خلاف اقتصاد مقاومتیه!؟ گفتم: یه پیش دستی برنج، چندتا دونه ماهی و سیب زمینی و هویج و یک چهارم لیمو! مخالف اقتصاد مقاومتی؟ یا دوازده میلیارد تومان حق مأموریت نرفته و ۵۰۰میلیون تومان هزینه غذای آقای مدیر... !؟
خدایا، فرج و ظهور آقا و مولایمان، امام زمان را برسان،
خدایا، منم کنار فرماندم آقا سید علی، تو رکابش باشم.
آمین یا رب العالمین
به بهانه تکرار سریال دارا و ندار از شبکه پنج سیما مجدداً مطلبی را که زمان اکران آن در نوروز 89 نوشته بودم را تکرار میکنم:
در تعطیلات نوروز مجموعهی دارا و ندار را از اواسط آن تماشا کردم. فیلمی که بخاطرکارگردانش دنبال حرف دل بازماندگان و وفاداران به دوران امام(ره) و جبهه و جنگ بودم. فیلم که شروع شد، گفتم دهنمکی هم با این فیلم ساختنش، فیلم فارسی ساخته ادامه مطلب ...
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.
در تمام زندگیش همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.
سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکرمی کرد یک مرغ است
همیشه حسم این بوده که هر جا هستم موقت هست. قرار هست یک شاهد باشم. ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم.
قرار
بود شاهد باشم و ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم. ولی یادم رفت و اونقدر
موندم که حس مالکیت بهم دست داد. یادم رفته بود که مهمونم. الان یادم
اومده. مهمونی بودم که یادش رفته بود و لنگر انداخته بود.
الان یادش
اومده که قرار نبود موندگار بشه. قرار بود مثل یک شاهد ببینه و بشنوه و ضبط
کنه و بره برای روزی که دوباره مهمون جایی باشه که وجودش برای اونجا
لازمه نه تحمیلی.
یاد بگیریم پشت سر مهمون حرف بد نزنیم.
مصطفی محدثی خراسانی شاعر معاصر کشورمان در وبلاگ شخصیاش دو قطعه از سرودههای خود را آورده است بنظر م جالب و قابل توجه است.
بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم
ور نه با تو گفتنیهای فراوان داشتم
بیتو از ناگفتنیهایی که در دل مانده بود
کوه دردی بودم و سر در گریبان داشتم
روزها ابری که در هر سوی من گسترده بود
شب به یمن ابرهای تیره، باران داشتم
سرد مهری از نگاهت سخت باور میشود
من به چشمان تو چون خورشید، ایمان داشتم
دل به دریاها زدن، قدری جنون میخواست، آه
بیخود از فرزانهای من چشم طوفان داشتم