فرمانده نیروی زمینی ارتش گفت:اگر چه این فیلم با زحمات فراوان به هنرنمایی های بسیار خوب ساخته شده اما حق نیروی زمینی ، حق شهید فلاحی و حق شهید کشوری در این فیلم ادا نشده است چرا که یکی از دلایل اصلی سقوط نکردن پاوه حضور جدی شهید کشوری به شمار می رود
دستتون درد نکنه، ناهار، تو ماشین پارک شده کنار جاده، رو زانو، پشت فرمون، خدا قوت، عجب دست پختی، عجب سلیقهای، ممنون. یکی گفت: بر خلاف اقتصاد مقاومتیه!؟ گفتم: یه پیش دستی برنج، چندتا دونه ماهی و سیب زمینی و هویج و یک چهارم لیمو! مخالف اقتصاد مقاومتی؟ یا دوازده میلیارد تومان حق مأموریت نرفته و ۵۰۰میلیون تومان هزینه غذای آقای مدیر... !؟
سفر اشتون به تهران؛
اشتباه اندر اشتباه،
بیتدبیری روی بیتدبیری.
در پی دیدار مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی با محکومان فتنه ۸۸، برخی نمایندگان مجلس با طرح سؤالی خواستار توضیح محمود علوی وزیر اطلاعات درباره این دیدار شدند.
در همین راستا دانشجویان نیز در اعتراض به دخالت در امور داخلی ایران فردا چهارشنبه مقابل سفارت اتریش در تهران تجمع میکنند.
لطفاً مشروح خبر را در ادامه مطلب دنبال نمایید ادامه مطلب ...
خدایا، فرج و ظهور آقا و مولایمان، امام زمان را برسان،
خدایا، منم کنار فرماندم آقا سید علی، تو رکابش باشم.
آمین یا رب العالمین
به بهانه تکرار سریال دارا و ندار از شبکه پنج سیما مجدداً مطلبی را که زمان اکران آن در نوروز 89 نوشته بودم را تکرار میکنم:
در تعطیلات نوروز مجموعهی دارا و ندار را از اواسط آن تماشا کردم. فیلمی که بخاطرکارگردانش دنبال حرف دل بازماندگان و وفاداران به دوران امام(ره) و جبهه و جنگ بودم. فیلم که شروع شد، گفتم دهنمکی هم با این فیلم ساختنش، فیلم فارسی ساخته ادامه مطلب ...
سرهنگ خلبان شهید ابراهیم فخرایی، .
سخنرانی جنجالی 16 اسفند دکتر نبویان درباره مسائل اخیر در کشور؛
برنامه ریزی برای مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان، اعمال فشار بی سابقه به ولایت فقیه در دوره اصلاحات، تدبیر مقام معظم رهبری در خروج از بحران ها، ترویج بی قانونی توسط وزیر مملکت، نقش رضوی فقیه در حمایت از آقاجری،... لینک صدا
به گزارش باشگاه خبرنگاران، "آیت الله مکارم شیرازی"، صبح امروز در ابتدای درس خارج فقه خود در مسجد اعظم قم، درباره چرایی عدم اجازه دیدار به وزیر علوم توضیحاتی را ارائه داده که به نقل از دفتر معظم له، عینا در پی میآید:
یک
روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه
جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر
30 پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت
گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.»
حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟»
امیر
عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد
می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به
قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر
مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی،
بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره
باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی
گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.»
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: «برادر
من!اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان
های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی
ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان
میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند،
بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی
این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم،
سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم
و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم. آخر این
بسیجی ها مشکوک بشوند.اول رگبار می بندند. بعد تازه یادشان میاد که باید
ایست بدهند.
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند،
بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می
زنند ایست.»
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.
در تمام زندگیش همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.
سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکرمی کرد یک مرغ است
همیشه حسم این بوده که هر جا هستم موقت هست. قرار هست یک شاهد باشم. ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم.
قرار
بود شاهد باشم و ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم. ولی یادم رفت و اونقدر
موندم که حس مالکیت بهم دست داد. یادم رفته بود که مهمونم. الان یادم
اومده. مهمونی بودم که یادش رفته بود و لنگر انداخته بود.
الان یادش
اومده که قرار نبود موندگار بشه. قرار بود مثل یک شاهد ببینه و بشنوه و ضبط
کنه و بره برای روزی که دوباره مهمون جایی باشه که وجودش برای اونجا
لازمه نه تحمیلی.
یاد بگیریم پشت سر مهمون حرف بد نزنیم.
مصطفی محدثی خراسانی شاعر معاصر کشورمان در وبلاگ شخصیاش دو قطعه از سرودههای خود را آورده است بنظر م جالب و قابل توجه است.
بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم
ور نه با تو گفتنیهای فراوان داشتم
بیتو از ناگفتنیهایی که در دل مانده بود
کوه دردی بودم و سر در گریبان داشتم
روزها ابری که در هر سوی من گسترده بود
شب به یمن ابرهای تیره، باران داشتم
سرد مهری از نگاهت سخت باور میشود
من به چشمان تو چون خورشید، ایمان داشتم
دل به دریاها زدن، قدری جنون میخواست، آه
بیخود از فرزانهای من چشم طوفان داشتم