احمدینژاد بسیاری از آرمانها و شعارهای اصلی انقلاب را که حسرت تحقق آن به دل انقلابیون و امت حزبالله مانده بود را زنده و در راه احیای آن بیوقفه تلاش کرد، او فرزند انقلاب است و هیچگاه نباید او را از انقلاب جدا کرد.
: توفیقات نظام اسلامی در مدت بیش از 3 دهه از حیات و زیست خود چنان بارز و مشهود است که کتمان آن توسط هر شخص و گروهی اساساً انکار روشنایی و منطق و خلاف مشی اهل خرد و عقلاست.
انقلاب اسلامی از آن حیث که در مقام نظر و عمل داعیهدار تحول و دگرگونی ذهن و دل بدنه اجتماعی مردم به سمت قرب الهی بود، توانست بر همین مبنا مدل جدیدی از حکومت داری و اداره جامعه در محضر جهانیان و مستکبران به نمایش بگذارد.
ادامه مطلب ...شب قدر شب شناخت انسان کامل است اینکه انسان تبلور نور قرآن را در وجود او مشاهده می کند و در آینه او گم شده خویش را بلکه خویش را خواهد یافت؛ همه چیز برای آن است که در سایه شناخت قدرِ لیلة القدر ،بنده قدر خود را دریابد و قرآن را با پیامبر قرآن و امر را با صاحب الامر و لذت انسان بودن را در طریق عبودیت درک کند که سعادت در گرو بندگی خداست. ادامه مطلب ...
مادری در ماه رمضان، در یک کوچه، با طفلی صغیر کبود میشود و اگر همین بسیجیان نبودند آن مادر شاید جان میداد؛ از این رفتارها در تاریخ اسلام هم ثبت شده در اینجا بسیجیان بودند اما در آن کوچه، تنها کریم آل طاها بود.
برای مایی (پرمدعا) که سالهاست پدرانمان بیادعا برای انقلاب و نظام فعالیت کردهاند و بعضاً پدرانی که شهید شدند و جانباز و...
که این انقلاب پابرجا بماند و کسانی که به نظام جمهوری اسلامی ایران رأی «آری» دادند و فرزندانشان را به جنگ تحمیلی فرستادند تا باز دست امریکا و هم پیمانانش مثل همیشه از چنگال انداختن به کشور عزیزمان قطع شود و در حسرت یک وجب از خاک ارزشمندمان به هر چیزی مثل تحریم و... متوسل شوند که کمرمان شکسته شود؛ خیلی سخت است که یک فرد نادان و خودباخته به ما بگوید «شماها باید از کشورمان بروید بیرون...»
این کوته فکری، خودخواهی و تکبر غربی تا آنجا افزایش پیدا میکند که به چادر زهرا(س) که دختران چادری به این میراث گران بها ارزش مینهند، هتک حرمت شده و چادر از سرشان بر میدارند و با مشت و لگد به جانشان در کوچهها میافتند تنها به خاطر امر به معروفی که سالهاست ائمه اطهار ما به آن سفارش کردهاند.
این اولین بار نیست و حتماً آخرین بار هم نخواهد بود که افرادی که فقط عریان شدن بدن برایشان ارزشمند است نه زیبایی اندیشه، به جان کسانی بیافتند که سعی کردهاند حداقل در این ماه مبارک رمضان حرمت نگه دارند.
سخت است برای امثال ما یعنی کسانی که به اندازه ذرهای اسلام را درک کردهاند و مدیون شهدا هستند که نگذاشتند پای بیحیایی و فساد اجنبی در کشورمان باز شود، کسانی بیایند بگویند «بروید پی کارتان که یک مشت آدمهای متحجری هستید که کهنه پرستی عشقتان است و بویی از تجدد و تمدن نبردهاید».
واقعاً سخت است برای ما، که ما جواب شهدایمان را نمیتوانیم بدهیم چه برسد به اولیای دین!
در این کشور که خیلیها چشم طمع به ثروت آن را دارند و این ابلهان و نادانان چراغ سبز به بیبندوباری امریکا نشان میدهند، کهنه پرستانی هستند که به دلیل یک سوال از یک بیحجاب که «آیا اینجا ایران نیست؟ آیا نباید تابع قوانین کشوری باشیم که در آن زندگی میکنیم؟» مورد ضرب و شتم یاغی صفتان قرار میگیرند.
این کهنه پرستان در این ماه، در یک کوچه، با طفلی صغیر کبود میشوند و اگر همین بسیجیان متحجر حزب الهی نبودند آن مادر شاید جان میداد؛ از این رفتارها همیشه بوده و در تاریخ اسلام هم ثبت شده در اینجا بسیجیان بودند اما در آن کوچه تنها کریم آل طاها بود؛ برای ما حتی خبرش هم درد است اما برای کسی که در غم زهرا (س) این روزها میسوزد؛ فرقش شکافته میشود!
کارمان به جایی رسیده که در کشور اسلامی امر به رعایت شئونات اسلامی کنیم! آنهم با چاشنی ضرب و شتم!
با وجود دیوار آتیشینی که با کمک غرب دور بغداد کار گذاشته شده بود، صدام مطمئن بود که خطری مانع اجلاس عدم تعهد نمیشود؛ این اجلاس هیچ وقت در بغداد برگزار نشد زیرا عباس به همسرش قول داده بود.
: همیشه نیاز نیست که به افتخار ایرانی بودنت گذشتههای بسیار دور را زیر و رو کنی!
در همین نزدیکیها در گذشتههای نه چندان دور که من و تو کمتر از آن با خبریم قرار بود خلبانی سر زن و بچههای مردم بمب نریزد ...
خلبانی که در آمریکا آموزش دیده بود اما در هیاهوی دنیای پر آب و تاب غرب همچنان اصالت ایرانی خود را حفظ کرده بود
(نگو که آسان است امروز خیلی از من و شماها قبل لمس چرخهای هواپیماهایمان بر تن باند فرودگاههای آن ور آب تنمان را برهنه میکنیم!)
روزی که قرار بود اجلاس عدم تعهدها در بغداد برگزار شود... نشد!
عباس دوران برای همسرش نوشته بود: «شاید باورت نشه اما تا بحال هر مأموریتی انجام دادم سر زن و بچههای مردم بمب نریختم، اگر کسی را هم دیدم، دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم».
با وجود دیوار آتیشینی که با کمک غرب دور بغداد کار گذاشته شده بود، صدام مطمئن بود که خطری مانع اجلاس عدم تعهد نمیشود.
عباس به قولش عمل کرد بدون آنکه بمبی بر سر زن و بچههای بیگناه بیاندازد هواپیمایش را به هتلی که از قبل برای سران مهیا شده بود کوباند ...
این اجلاس هیچ وقت در بغداد برگزار نشد زیرا عباس به همسرش قول داده بود : «اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان میآید؛ بگذریم».
سیام تیر سالگرد شهادت خلبان عباس دوران گرامی باد.
استراتژی دشمنان در جنگ نرم بر دو محور اصلی و اساسی استوار است :
الف) ایجاد نارضایتی عمومی.
ب ) همگام کردن افراد ناراضی با خود و در نهایت به معارضه کشاندن آنان.
دشمن برای دسترسی به اهدافش از روش های زیر در جنگ نرم تا کنون استفاده کرده است:
1)
دشمن می خواهد نام و عکس شهدا باشد ولی راه و روش و منش آنان نباشد ! زیرا
روحیه ایثارگری و گذشت از منافع برای اعتلای کشور و انجام تکلیف بزرگترین
سد در مقابل نارضایتی مردم می باشد.
2) طراحان براندازی نرم می
خواهند به هر روش ممکن مردم را ناراضی کنند . سوء استفاده از غفلت های
نیروی های خودی بهترین هدیه برای آنان است.
3) نفوذ عناصر بدلی در
موقعیت های اجرایی که ارتباط بی واسطه با مردم دارند ، به منظور ایجاد
شائبه ی فساد اخلاقی و مالی در بدنه مدیریت اجرایی کشور در نزد اذهان
عمومی.
4) سلب امنیت روانی از جامعه با افزایش سرقت ، زور گیری ، تجاوز به نوامیس و گسترش اخبار مربوطه .
5)
ترغیب مدیران اجرایی به پرداختن به معلول به جای برخورد اصولی با ریشه و
علت ناهنجاری ها. مانند : به جای جلوگیری از قاچاق رسیور و ال ام بی به
داخل کشور ، با مصرف کننده برخورد کنند . و...
ادامه مطلب ...
دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.
ادامه مطلب ...من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
خداوندا..
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی....
ﻃﺮز ﻟﺒﺎس ﭘﻮﺷﻴﺪن ﺳﺮﻟـﺸﻜﺮ ﺧﻠﺒـﺎن ﺷـﻬﻴﺪ «ﺑﺎﺑـﺎﻳﻲ» ﻫﻤـﻮاره ﻣـﻮرد اﺳﺘﻬﺰاء دﺷﻤﻨﺎن اﻧﻘﻼب و ﻣﻮرد اﻳﺮاد و اﻋﺘﺮاض ﻫﻤﻜﺎران وی ﺑﻮد. اﻳﺸﺎن وﻗﺘﻲ ﻟﺒﺎس ﺷﺨﺼﻲ ﺑﻪﺗﻦ ﻣﻲﻛﺮد، ﺑﻪﻋﻠﺖ ﺳﺎدﮔﻲ و ﺑﻲﭘﻴﺮاﻳﮕـﻲ ﻟﺒـﺎس، ﺗﺸﺨﻴﺺ وی ازاﻓﺮاد ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﻣﻲﺷﺪ. ﻣـﻮی ﻛﻮﺗـﺎﻫﺶ ﺑـﻪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪن او در ﺑﻴﻦ ﺗﻮده ﻣﺮدمﻛﻤـﻚ ﻣـﻲﻛـﺮد.
ﻫﻨﮕـﺎم ﺣـﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ ﻳﺎ ﺑﺎزدﻳﺪ از ﻗﺮارﮔﺎهﻫـﺎ، ﻟﺒـﺎس ﺑـﺴﻴﺠﻲ ﺑـﻪﺗـﻦ داﺷـﺖ. ازﻋﻼﻳـﻢ ﺧﻠﺒﺎﻧﻲ، ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎی اﻓﺴﺮی، درﺟﺎت اﻣﻴﺮی و ... ﻫﻴﭻ اﺛﺮی در ﻟﺒـﺎسﻫـﺎی وی دﻳﺪه ﻧﻤﻲﺷﺪ. اﻣﺎ وﻗﺘﻲ ﻟﺒﺎس ﺧﻠﺒﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻣﻲﻛﺮد، ﻧﺎﭼﺎر ﺑﻪ اﺳـﺘﻔﺎده از ﻋﻼﻳﻢ و ﻧشان های ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻲ ﻣﻲﺷﺪ. ﺑـﻪﻫﻨﮕـﺎم راه رﻓـﺘﻦ ﻳـﺎ ﺻـﺤﺒﺖ ﻛﺮدن ﺳﺮش را ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﻲاﻧﺪاﺧﺖ. اﻧﮕﺎر ﻛﻪ از ﺗﻤﺎﻳﺰ و اﺧﺘﻼف درجه ﺧﻮد ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﻧﺎراﺣﺖ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﺮاﻳﻂ را ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﻲدﻳﺪ، درﺟﻪﻫﺎ و ﻧﺸان های ﺧﻮد را ﺑﺮ ﻣﻲداﺷﺖ و در ﺟﻴﺒﺶ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﺮد!
کشیک دادن در هوای سرد
ﭘﺪر ﺳﺮﻟﺸﻜﺮ ﺧﻠﺒﺎن ﺷﻬﻴﺪ «ﻋﺒﺎس ﺑﺎﺑﺎﻳﻲ» می گوید: یک روز، ﻳﻚ ﺑـﺴﻴﺠﻲ ﻛـﻪ در ﻫﻨﮕـﺎم ﺗـﺸﻴﻴﻊ ﺟﻨـﺎزه «عباس» در ﻗﺰوﻳﻦ، از ﻃﺮﻳﻖ ﻋﻜﺲ او را ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد، ﺑـﻪ ﺧﺎﻧـﻪ آﻣـﺪ و ﺧـﺎﻃﺮه ای را ﺑﺮای ﻣﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮد ﻛﻪ ﻫﻤﮕﻲ ﻣﺎ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻲﮔﻔﺖ: «ﻳﻚ ﺷﺐ ﻣـﻦ ﺑﺎ اﺳﻠﺤﻪ ﺟﻠﻮی درِ ﻣﺴﺠﺪ ﻛﺸﻴﻚ ﻣﻲدادم. ﻧﻴﻤﻪﻫﺎی ﺷﺐ ﻛﻪ ﻫـﻮا ﺧﻴﻠـﻲ ﺳﺮد ﺑﻮد، ﺑﺮادری ﭘﻴﺶ ﻣـﻦ آﻣـﺪ و ﭘـﺲ از ﺳـﻼم و اﺣﻮاﻟﭙﺮﺳـﻲ ﮔﻔـﺖ:
«ﺑﺮادر، ﻣﻦ ﻳﻜﻲ از ﺑﺴﻴﺠﻴﺎن اﺻﻔﻬﺎن ﻫﺴﺘﻢ. اﺳـﻠﺤﻪات را ﭘـﻴﺶ ﺧـﻮدت ﻧﮕﻬﺪار و ﺑﺨﻮاب. ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺗﻮ ﻫﻤـﻴﻦ ﺟـﺎ ﭘـﺎس ﺧـﻮاﻫﻢ داد.» ﻣﻦ اول ﺑﻪاو ﺷﻚ ﻛﺮدم و ﺑﺎ ﺧﻮد ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻜﻨـﺪ ﻗـﺼﺪ ﺳـﻮﻳﻲ داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ! وﻟﻲ ﭼﻮن اﺳﻠﺤﻪ در دﺳﺘﻢ ﺑﻮد ﺑﺎﻻﺧﺮه ﺑﺎ اﺻﺮار او ﻣﺤﻞ ﻣﻨﺎﺳـﺒﻲ را ﭘﻴﺪا ﻛﺮدم و اﺳﺘﺮاﺣﺖ کردم. ﻣﻮﻗﻊ اذان ﺳﺤﺮ ﺑـﻮد ﻛـﻪ آن ﺑـﺮادر ﻣـﺮا از ﺧﻮاب ﺑﻴﺪار ﻛﺮد و ﺧﻮد ﺑﺮای ﻧﻤﺎز ﺑﻪ داﺧﻞ ﻣﺴﺠﺪ رﻓﺖ. ﻣﻦ دﻳﮕـﺮ او را ﻧﺪﻳﺪم. زﻣﺎن ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺟﻨﺎزه وﻗﺘﻲ ﻋﻜﺲ او را دﻳﺪم، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم اﻳﻦ ﻫﻤـﺎن ﺑﺮادری اﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺷﺐ ﺟﺎی ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺪاری داده اﺳﺖ.»
آرزوی شهادت
یکی از همرزمان شهید بابایی نیز می گوید: درﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ اﺗﻘـﺎق ﺷـﻬﻴﺪ «ﺑﺎﺑـﺎﻳﻲ» در ﺟﺰﻳـﺮه ﻣﺠﻨـﻮن ﺑـﻮدﻳﻢ، ﻣﺰدوران ﺑﻌﺜﻲ اﻗﺪام ﺑﻪ ﺑﻤﺒﺎران ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺗﻌﺪاد زﻳﺎدی از رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﻣﺎ ﻛﻪ ﻣﻮرد اﺻﺎﺑﺖ ﺑﻤﺐﻫﺎی ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ، دﭼﺎر ﺿﺎﻳﻌﺎت و ﺟﺮاﺣﺎﺗﻲ ﺷﺪﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﻪ اﺗﻔﺎق اﻳﺸﺎن اﻗﺪام ﺑﻪ انتقال ﺑـﺮادران ﻣﺠـﺮوح ﺑـﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﻛﺮدﻳﻢ.
در آن ﺣﺎل و ﻫﻮا، دو ﻧﻔﺮ از ﺑﺮادران ﺑـﺴﻴﺠﻲ را ﻣـﺸﺎﻫﺪه ﻛـﺮدﻳﻢ ﻛـﻪ داﺧﻞ ﮔﻞوﻻی ﺑﻮدﻧﺪ و ﻟﺤﻈﺎت آﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را ﺳﭙﺮی ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ. ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺎﺑﺎﻳﻲ در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ اﺷـﻚ در ﭼـﺸﻤﺎﻧﺶ ﺟﻤـﻊ ﺷـﺪه ﺑـﻮد ﻳﻜـﻲ ازاﻳـﻦ رزﻣﻨﺪهﻫﺎی ﺑﺴﻴﺠﻲ را درآﻏـﻮش ﮔﺮﻓـﺖ و ﺑﻮﺳـﻴﺪ و دﺳـﺘﻲ ﺑـﻪ ﺳـﺮ و ﺻﻮرت ﺧﻮدﻛﺸﻴﺪ و ﺻﻠﻮات ﻓﺮﺳﺘﺎد.
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر او اﻋﺘﺮاض ﻛﺮدم و ﮔﻔﺘﻢ: «ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻲﺑﻴﻨﻴﺪ ﻛـﻪ اﻳﻨﻬـﺎ ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﻧﺒﺎﻳﺪ آﻧﻬﺎرا ﻟﻤﺲ ﻛﺮد؟»اﻳﺸﺎن ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ ﻣﺸﻐﻮل ﺻـﻠﻮات ﻓﺮﺳـﺘﺎدن ﺑـﻮد، ﺑـﻪﻣـﻦ ﮔﻔـﺖ: ﭘﺴﺮﺟﺎن! ﺗﻮ ﻧﻤﻲداﻧﻲ! اﻳﻨﻬﺎ ﺗﺒﺮک اﺳﺖ؟ ﻧﻤﻲﺑﻴﻨﻲ ﭼﻄـﻮر از ﭼﻬـﺮه اﻳـﻦ ﺑﺮادر ﺑﺴﻴﺠﻲ ﻧﻮر ﻣـﻲﺑـﺎرد؟ ﺧﻮﺷـﺎ ﺑـﻪ ﺣـﺎﻟﺶ ﻛـﻪ ﺷـﻬﻴﺪ ﺷـﺪ.» بعد دﺳﺘﻬﺎی خود را ﺑﻪ ﻃﺮف آﺳﻤﺎن ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮد و ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪاﻳﺎ! ﭘﺲ ﻣﻦ ﻛﻲ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻲﺷﻮم؟»