ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه حسم این بوده که هر جا هستم موقت هست. قرار هست یک شاهد باشم. ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم.
قرار
بود شاهد باشم و ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم. ولی یادم رفت و اونقدر
موندم که حس مالکیت بهم دست داد. یادم رفته بود که مهمونم. الان یادم
اومده. مهمونی بودم که یادش رفته بود و لنگر انداخته بود.
الان یادش
اومده که قرار نبود موندگار بشه. قرار بود مثل یک شاهد ببینه و بشنوه و ضبط
کنه و بره برای روزی که دوباره مهمون جایی باشه که وجودش برای اونجا
لازمه نه تحمیلی.
یاد بگیریم پشت سر مهمون حرف بد نزنیم.